-
گاهی بی نام
شنبه 7 تیر 1393 15:38
دنیا بدون دست های تو رو به قهقرای عظیمی می رود ... بیا، این گلوله معلق بلاتکلیف را بالا بکش عادت کرده ام دنیا را در کف دستهای تو ببینم. ---------------------- پشت هر قطره که در قصد فروریختن است غرش وحشی یک مرد طنین انداز است... تو همین قسمت بدمستی باران هستی.!
-
طراوت باران کفاف نداشتن های من است
دوشنبه 11 فروردین 1393 02:45
آغاز و پایان دنیای من همان شبی بود که هم آسمان و هم چشم های مادر آیه هایی خیس تلاوت می کرد.و همین یک آیه کافی بود برای ایمان آوردنم. و اصلا کل دنیا همین یک آیه بود و بس. برای بهار زاده ای چون من طراوت همین باران کفاف همه نداشتن های دیگر بود. . . من بعد از چشیدن طعم های بارانی این دنیا سرم را گذاشتم و برای همیشه...
-
شعر من
یکشنبه 18 اسفند 1392 00:08
شاعران هر روز صبح بعد از یک چای و صبحانه اساسی قلم به دست می گیرند و با دفترچه های ساده شان به قلب واژه ها می زنند برای سرودنت! منی که نه شاعرم نه از اصول جنگ سر در میاورم هر شب بعد از یک ختم بوتیقا اجازه می دهم به خودم که به چشم های تو فکر کنم فقط.!
-
حجم دلتنگی ها
دوشنبه 14 بهمن 1392 20:03
حجم دلتنگی را کاش می شد جا کرد در پریشانی تاریک کمد یا که تا کرد وگذاشت زیر فرشی ، چیزی ... یا که در " جعبه یک روز مبادا " گوشه انباری. اما حجم دلتنگی ها آنقدر منبسط است که برایش حتی وسعت روشن دل هم تنگ است ...
-
بیا...
چهارشنبه 10 مهر 1392 22:23
بایست. تو اگر دور شوی از من جهان ویران می شود از زلزله های مهیب. من هم اگر راه بیفتم به سمت تو غرورم فوران می کند... اما در خلوت عمیقمان ساکت اگر بنشینیم این همه خسارت به هیبت دنیا نمی خورد. بیا گسل های خوبی باشیم. جهان با مسالمت ما جای بهتری ست.
-
میلاد مهربان
سهشنبه 26 شهریور 1392 23:11
برای تو ، چه می توان نوشت آقا؟ همین سه چار قطره ی باران ابر چشم از منتهای شاعری عاشقان خبر میداد ...
-
چند کوتاه
چهارشنبه 2 مرداد 1392 18:19
1 قصه هاتان ابر ها ناگفتنیست وقتی از یک پنجره ، صدها نفر صد هزاران نقش از اشکالتان بر چیده اند . 2 وقتی که حس شعر از لابلای موی «تو» سرریز میشود دیگر چرا برای بارش باران دعا کنم؟ 3 مثل بوی خاک باران خورده ای مثل رقص برگ ها در بزم باد اینچنین دل می بری با هر قدم از شاعران اینچنین با هر عبورت شعر می آری به یاد.
-
من نه منم
شنبه 28 اردیبهشت 1392 23:02
قرار بود وقتی که دنیا دست از دیوانگی هایش کشید دستی برای شعر هایم بالا بزنم حالا اما تمام بهانه های اینجا خشکیده اند هیچ شاعری به حرمت خودش شعر نمی گوید!
-
دوباره نزدیک بهار
یکشنبه 27 اسفند 1391 12:26
به همین آرامش به همین زندگی ناب که در دست تو است به هواداری چشمان تو مدیونم مرد! 27 اسفند ... سالگرد دیدار و دلدادگی است سالگرد تغییر جهان بزرگ و جهان کوچک ما ... بهار میشود و تو می آیی ... ممنون.مثل همیشه.
-
بهشهر
جمعه 6 بهمن 1391 02:43
برایم کمی عطر نارنج بفرست دراین دود و دلتنگی و درد دلم روز بارانی ات را هوس کرد... ــــــــــــــــــــــــ کاروان واژه ها روی تنهایی نمناک دلم بیتوته کرد وای از شعر تری که چشم هایم گفته اند.! پی نوشت: بهشهر، زادگاه من دومین شهر شرقی مازندران ، شهر بهار نارنج ...
-
من بدون چشم های تو از تشنگی میمیرم...
پنجشنبه 20 مهر 1391 01:42
1- باران حکایت عطشناک احوال من است وقتی که تماشا می کنمت. سخاوت ناپایدار آسمان، دلیل خوب ِماندن ... من بدون چشم های تو از تشنگی میمیرم... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 2- ایمان دارم فاصله پایان میگیرد. اگر نه پس چرا با این همه جاده ی بی انتها زمین همیشه جلوتر از جاده ها به وصال خورشید میرسد.؟
-
عاشقان حرف هم را خوب می فهمند .
چهارشنبه 8 شهریور 1391 11:40
این عاشقانه هایی که به نام من تمام میشوند نه از چشم های تو با خبرند نه از درد های من. تنها به این بهانه نازل میشوند که مرهم زخمهای عاشقی باشند در آن سر دنیا که با کلمات من همزاد پنداری می کند!
-
تولدت مبارک
شنبه 21 مرداد 1391 05:53
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA وقتی که در نسیم نفس های تو می شود به سادگیِ دوست داشتن فکر کرد پس چرا باید نگران التهاب روزهایی شد که نیامده اند ؟ ... نه از کلمات می شود شعر ساخت نه از من شاعر، وقتی که نباشی ! پس بیا تا این همه حرف بر زمین مانده راه آسمان را یاد بگیرند. تو که از همه ستاره ها رد شده ای بگو...
-
اتفاق ساده لحظه ها
یکشنبه 1 مرداد 1391 15:56
1. خوابت را که می بینم دیوانگی ساده ترین اتفاق لحظه هاست. و شعر، سردرگمی بی پایان واژه هایی میشود که حتی خوابت را هم ندیده اند ... 2. کلمه ها را جمع می کنم تا دست به سینه صف بکشند! حتی اگر هیچ شاعرانه ای در کار نباشد تو که رد شوی یک رد خاطره کافیست تا شاعران ، قلم به دست به خیابان بزنند...!
-
خودخواهی شاعرانه
شنبه 9 اردیبهشت 1391 01:37
دستم به پوچی لو میرود وقتی نگاه تو گره انگشتانم را برای پرواز باز می کند. در تردید بال زدن و باله زدن در هوای برکه های تو ام! از آسمان که نمیشود گذشت از زلال برکه هایت هم ! اصلا نه آب ، نه آبی بی شانه های تو قرار این دل بی قرار ممکن نیست گره می زنم دستم را به شانه های تو عطر پیراهنت جواب همه خود خواهی های شاعرانه من...
-
بیستی برای تجدیدهایم!
دوشنبه 14 فروردین 1391 11:36
باید شعری گفت برای لحظه هایی که شعر مرا گفتند! در گذار از روزهای در گذر "بیست" رستاخیز از من شکفته اند و من اما فرصت ها را "صفر" میشوم... تنها به حسی خشنودم که آمدم و فرشته ای مادر شد ! کودک سرشاد ثانیه ها روزها دوید از زمان جلو زد و از مکان پرید تا به دختری رسید که امروز شوق بیست شدنش را دیگران کف...
-
قربانی افق
شنبه 13 اسفند 1390 00:30
روزها از حکمت هیچ شبی سر در نیاورده اند و ماهم ... اما بیدار که باشی شب از سرو کولت که بالا برود میفهمی یک جای کار زندگیمان لنگ میزند که این همه آرامش و سکوت و معنی و عرفان و خلاصه خودمان را بی هیچ قصه ای حتی ، به خواب می کنیم در پی آرامش !! و راز این تاریکی همیشه ساکت در خفقان باغچه میمیرد و زیبای سیاه قربانی میشود...
-
برای نوشته هایم
جمعه 21 بهمن 1390 13:05
واژه روی واژه دل روی دل بهانه های شادی و غم در هم ... روزهای زیادی دیده اند این سطر های خیس ... این شعر های تر ! می نویسم یعنی بهانه ای هست . برای غم ، شادی ، زندگی باید نوشت تا زود بگذرند از سر ثانیه هایی که حبسمان کرده اند در این زندان زمان. از تو از او ، ازمردم باید نوشت تا نوشته هایت مرهمی باشد بر زخم هایی که...
-
ممکن شو
یکشنبه 9 بهمن 1390 14:31
راستش را بگو راه به قلب زمین برده ای یا به ماه؟ یا من شک کنم به گرد بودن زمین بعد از اینکه عمریست خلاف هم میرویم ؟ این وقت شب همه "فرض محال" ها خوابیده اند ! پس بیا پرواز کنیم تا آن کوچه ای که دیوارش فقط رد انگشتان مارا کم دارد ... اصلا بیا تا خود خاطراتمان بدویم تا خط خطیهای سفید تخته سیاه تا سرود صبحگاهی...
-
این روزها رفتنیست...
پنجشنبه 22 دی 1390 16:05
در سایه سار این همه خورشید رنگ رنگ جایی برای دلربایی باران نمانده است از شب گذشته ایم و طوفان به سر رسید اما دریغ که رنگین کمان نمانده است. هرشب در انتظار کسی از دیار دوست تندیس می کنم از واژه چیزی را چیزی که اندکی فقط اندکی شبیه توست حرفی برای این همه انسان در به در بزن حرفی برای سوگ درختان بی نسیم از واژه قد بکش...
-
مرداد روزهای زمستانی ام تویی...
چهارشنبه 27 مهر 1390 00:46
نبودنت گاهی شاعرانه ترین عاشقانه های جهان را رقم میزند . این همه پریشانی اما می ارزد به تسخیر واژه ها می ارزد به نگارش چشمان تو... از اینهمه دیوانگی مستمر کدام واژه را صرف زکات ثانیه های بی تو بودن کنم که شعرم حلال باشد ؟ دست به کجای قصه ببرم که بودنم را زمین تاب بیاورد ؟ عاشقی را در حنجره کدام پاییز فریاد بزنم که...
-
پیرمرد بی حواس
پنجشنبه 7 مهر 1390 00:27
1 زمستان که حواسش پرت جوجه های آخر پاییز میشود دخترک بهار دل میبرد از کوچه های شهر ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 2 زمین صبح وشب دارد روی پاشنه اش میچرخد اما کسی از در داخل نمیشود...
-
میلاد "تو"
جمعه 21 مرداد 1390 01:00
با قدومی متبرک به آسمان زمین را آذین بسته ای به آمدنت چیزی به لحظه های با تو ماندن نمانده است میان های و هوی صبح تابستان آمده ای مرداد را میان دست هایت شرمنده کرده ای و بهار را در چشمانت ... رفتنت که ناگزیر شد روی جاده های زندگی در تقاطع اردیبهشت دستان دخترکی را گرفتی که عاشقت شد قبل از آنکه "باشد" ... و...
-
در خواب زمستانی
سهشنبه 14 تیر 1390 01:10
دستان تو که نباشند هجوم اینهمه تنهایی را تاب نمی آورد این اتاق. زمان روی دست ثانیه ها جان می دهد فضا گم میشود من میسوزم و سقف اتاق قندیل بسته است ! یادت که نرفته ؟ ما نقطه مسالمت فصل هاییم! آدم برفی چشم های من کلافه از آفتاب یک در میان روزگار زیر سایه ی خورشید چشم تو در خواب زمستانیست! .... نوشت : این تاخیر 3 ماهه نه...
-
آن سلام های بی خداحافظ
دوشنبه 15 فروردین 1390 01:45
وقتی که اردیبهشت بهار چشمان تو را گریه می کند هوای غریب هزار پاییز رونق می دهد به قارقار کلاغانی که انجماد مغزمرا پرسه می زنند . دلخوشی مرگ آوریست مرور بی قراری عصر های آمدنت در این غروبهای بی مهمان ... چه کنیم که پاییزمان برای سفره بهار تره ای هم سبز نکرده است! اینهمه دیوار پیش رو اینهمه تکرار پشت سر عاقبت کدام...
-
باصدای پای تو
جمعه 20 اسفند 1389 15:20
افق تا بناگوش سرخ میشود وقتی لباس آسمان را چای خوشرنگ تر میکند ! ... نوشت : می گذرد ، حتی اگر تا ابد بایستیم مقابلش . می گذرد ، چه پا به پاش بدویم یا .... بلاخره می گذرد روزهای عمرمان 89 گذشت . با همه سختی هایی که برایم آورده بود با رنج هایی که لحظه لحظه اش تجربه ای شد برای رنج های آینده ... محتاجم به دعای تک تکتان ....
-
دور بایست، ماه کامل میشود.
پنجشنبه 28 بهمن 1389 01:24
کنارم که باشی ماه نیمه میتابد به اینهمه دلتنگی تو ماه میمانی هر چقدر دور! من هم که همیشه شب! گاه خوبند فاصله ها دور تر که بایستی زیباییت تمام قد مینشیند در قاب چشمانم ! این وجود سیاه مرا ماه کاملی کم است .
-
خانه خاطراتم...
یکشنبه 17 بهمن 1389 15:21
امروز ۱۷ بهمن ... ۳ سال پیش خشت اول این خونه رو گذاشتم و سه ساله که دارم خشت روی خشت میذارم تا روزی بنشینم به تماشای قصر بزرگی که از خاطراتم ساختم... تولد وبلاگم مبارک ...
-
هدر.../ هدفـــ ـ ـ ...
چهارشنبه 6 بهمن 1389 16:10
کوتاه کرده قصه شعر هامان را غصه های بلند! و نمیخورد به هدف نان روحی که با هدف میشود یک "کلمه" ! حالا میشود کنار آمد با دست های دراز و جیب های کوتاه! اما اینهمه اوقات هدرمند را چه کنیم که صفهای CNG را هم کوچانده اند به سطر های کتاب جیبی!!
-
کوچه های بیدار
پنجشنبه 9 دی 1389 01:45
سمت چشمان تو را حفظند واژه هایی که در چراغ خاموش اتاق هم راه می روند اما من عصای سفید احساسم را به زمین می زنم و کور مال کور مال خودم را می زنم به کوچه خواب! تا به دروغم لبخند میزنی اتاق روشن میشود از دو خورشیدی که روی یک ماه طلوع کرده اند! واژه ها رسیده اند به خیابان چشمانت میدان دهان من دور میزند قدمهاشان را و من...