با قدومی متبرک به آسمان
زمین را آذین بسته ای به آمدنت
چیزی به لحظه های با تو ماندن
نمانده است
میان های و هوی صبح تابستان
آمده ای
مرداد را میان دست هایت شرمنده کرده ای
و بهار را در چشمانت ...
رفتنت که ناگزیر شد روی جاده های زندگی
در تقاطع اردیبهشت
دستان دخترکی را گرفتی
که عاشقت شد قبل از آنکه "باشد" ...
و زمستانش
در هرم آغوش تو
به خوابی زمستانی رفت .
میلادت عاشقانه ترین گریستن فرشته هاست ...
کاش میشد جایی میانه ابرها یا جایی در آسمان -از آن جا که آمده ای- آمدنت را جشن میگرفتم
ای بهانه همه دلبستگی هام ، پناه همه دلخستگی هام
امید بودنم... همسرم ...
ومثل همیشه ممنون
ممنون بخاطر بودنت