صد بار سرودم ، صد و یک بار ، ولی کافی نیست
این سجده و این لابه و این شرم دگر کافی نیست
خواهم که دمی از سر اخلاص روم بر در دوست
هر روز گنه کردن و صد توبه بی شرم دگر کافی نیست !
پیشگفتار : می گفت تا مساله کشور خودش را حل نکند به تو فکر هم نخواهد کرد !
حالا مسایل بحرانی (!!!) اینجا چه بود ؟؟ نمیدانم ...*
ناراحت نباش عزیز
چه او فکر بکند ، چه نه
چشمان تو هنوز بارانیست !
حتی نوشته های من
آفتابی به چشمان تو نمی تاباند ...!
من میدانم
که فردا باز هم
با اولین شیون پشت پنجره
ستاره ای بیوه خواهد شد
و دخترکش یتیم...
راستی رشیده !
تو هم تا ابد منتظر بمان
آخر پسر بلند قد همسایه ...
پ ن *: نمی خواستم اینجا را سیاسی کنم ولی بخاطر ستاره این سکوت شکست !
پ ن **: شاید خیلی ها دیگر نیایند ..
نمی خواهم اسب های سفید آرزو
بهانه ی من شوند
برای دیدنت...
چیزی نمی خواهم
و برای من
همان شاخه ی صداقتی که بر لب داری
و آن رد نورانی عشق بر سینه ات
کافیست...
چیزی نمی خواهم
چرا که اسب ها دیر به مقصد می رسند .
تو
ولی
زودتر بیا ...
ای تو که همه اسب ها
آرزوی مرکب بودنت را دارند !