لیلای من
این روز ها روز های خوبی نیست
این روز ها که تو به لیلای درون قابت دل بسته ای
و لیلا بودن خود را از یاد برده ای...!
محبت یخی ، عشق یخچالی ..!
گلم ...
دست های همیشه گرم الهه ها که
به خونِ یخ ِ بی وفایی ها آلوده نمیشد !
رویا هایم را پاک و زلال کردم
تا مثل آینه ها باشد !
دریغ ..
که عمر آینه ها کوتاست!
سلام...
شعر دوم را بیشتر دوست داشتم...مخصوصن عشق یخچالی ترکیب قشنگی بود.
مانا باشد.
«سپید و سیاه»
کدام بهتر است
جوانی یا پیری
سپیدی یا سیاهی
ببین
پیری که موهایش سپید است
و جوانی که موهایش سیاه است
گاهی در دل سیاهی ، سپیدی ست
و در دل سپیدی ، سیاهی...
درود بر تو
شعرهای زیبایی سرودی
موفق و پیروز باشی بدرود
زلال بودن را هر چند کوتاه بیش از کدر بودن طولانی می پذیرم.بی گمان شما هم قبول دارید.
به قول آن بزرگ که فومود:کم زی ناب زی.
به روزم با:این فکرِ مُردن توی من یک فکر کوکی نیست
دارم رگم را می زنم، این بار شوخی نیست.
و منتظر
سلام آبجی سارا
زیبا مینویسی مثل همیشه
مفاهیم بسیار ؛در قالب کلماتی اندک
عالی بود
موفق باشی و عاشق
یاحق
..................................
نمی دانم چرا عاشق شد این دل
و آن هم عاشق یک کوه آهن
دوای عاشقی در بی دوایی است
علاج آخر این درد مردن
تو خواهی ایمن از این درد باشی؟
دل عاشق ز غم کی باشد ایمن؟
خوشی و عاشقی چون نوش و نیش اند
مرا نوش است اما نیش خوردن
مسیر عاشقی پر درد و رنج است
تو راحت خواهی و آسوده ماندن
کجا لیلا ز غم دوری گزیند
که مجنونش به غم جا کرده در تن
مرا مجنون مخوان ای آهنین دل
به لیلا بودنت شک کرده ام من
.::سمیر::.
سلام
امروز-نه دیروز-گرم است وگرما همقد طاقت ما رفتنی است.
صداقت ازقلب شما می جوشد که برزبان شما جاریست.
شعرهایت علیست اگرتصورسازی می کردی عالیتر میشد.
صادق عشق خویش باشید
در تاریکی بی آغاز و پایان
دری در روشنی انتظارم رویید.
خودم را در پس در تنها نهادم
و به درون رفتم:
اتاقی بی روزن تهی نگاهم را پر کرد.
سایه ای در من فرود آمد
و همه ی شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد.
پس من کجا بودم؟
شاید زندگی ام در جای گمشده ای نوسان داشت
و من انعکاسی بودم
که بیخودانه همه ی خلوت ها را بهم می زد
در پایان همه رویاها در سایه ی بهتی فرو می رفت.
من در پس در تنها مانده بودم.
همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده ام.
گویی وجودم در پای این در جا مانده بود ،
در گنگی آن ریشه داشت.
آیا زندگی ام صدایی بی پاسخ نبود؟
در اتاق بی روزن انعکاسی سرگردان بود
و من در تاریکی خوابم برده بود.
در ته خوابم خودم را پیدا کردم
و این هشیاری خلوت خوابم را آلود.
آیا این هشیاری خطای تازه من بود؟
در تاریکی بی آغاز و پایان
فکری در پس در تنها مانده بود.
پس من کجا بودم؟
حس کردم جایی به بیداری می رسم.
همه وجودم را در روشنی این بیداری تماشا کردم:
آیا من سایه ی گمشده ی خطایی نبودم؟
در اتاق بی روزن
انعکاسی نوسان داشت.
پس من کجا بودم؟
در تاریکی بی آغاز و پایان
بهتی در پس در تنها مانده بود.
سلام دوست عزیز
زیبا بود موفق باشی
با آرزوی بهترین ها برای تو
سلام بزرگوار
چه اشعار قشنگی تازگیش خیلی نمود داشت
دست خوش
سلام دوست عزیز .
تما شعرهای کوتاه زیبایت را خواندم .
همه دلنشین بودند و با احساس .
ممنون بابت دعوتت .
سلام
زیبا می نویسید.ممنونم که سر زدین.
سلام
با افتخار لینک شدید.
پیروز باشید.
سلام.با داستانی تازه به روزم و منتظر نقد و نظر شما دوست عزیز
با تشکر:
رضا یوسف زاده تهرانی
سلام ساراجان
خوبی؟
مدتی بود ندیده بودمت
ببخشید که داداشیت کم میاد اینجا
اما همیشه به یادته..
البته تو هم کم میای هااااا
زود زود بیا پیشم
مراقب خودت باش
بای