نوروز رسید

سلام و سلام.

دو داستانک نوروزی


عذاب وجدان

گفتم: « دلشو ندارم . می ترسم بکشمشون! »

گفت : « مواظب باشی ،کسی کشته نمی شه ، آقا رضا .»

گفتم : « کافیه دستم بلرزه »

گفت : « کاری نداره پسر . آپولو که نمی خوای هوا کنی »

گفتم : « اگه یکی هم بمیره از عذاب وجدان می میرم »

گفت :  « پولش هم خوبه ها !! »

گفتم : « اگه مُردن چی ؟؟میمیرن دیگه . مگه نه اصغر آقا ؟؟؟ توی همین چند روز چند تاشون مردن ؟؟ »

گفت : « خود دانی من دست تنهام . شاگرد می خوام . تو نه ، یکی دیگه . »

اصغر آقا طوری را برد زیر آب . یک ماهی قرمز را گرفت .ماهی داخل توری بالا و پایین می پرید . سریع ماهی را درون تنگ آب انداخت و گفت : « دیدی ؟؟ به همین راحتی . »

 

پیر مرد و مینا

ـ پرتغال اعلای تامسون ، کیلویی هزار و پانصد تومن . این را از فروشنده شنید .

ـ از یک کنار چند ؟

ـ فقط دست چین !!

پیر مرد دست های چروکیده اش را در جیبش می کند .

فقط یک دویست تو مانی دارد .امروز هم کار گیرش نیامده بود .

***********************

سفره ی هفت سین را از همین الان چیده اند .

هفت سینش کامل است .

فردا حول و حوش ساعت نُه سال نو می شود .

پدر هم هست . اسکناس های نو چشمک می زنند .

مینا هفت سال دارد. چند تا اسکناس از مامان چند تا از بابا

*************************

شب برای اهالی حلبی آباد از نیمه گذشته است .

پیر مرد هنوز به خانه بر نگشته .

تمام کوچه های شهر را دور می زند .

کسی در خانه منتظر او نیست . همه رفته اند برای کار.

*********************

ساعت .... نُه .... سال نو شد .!!!

********************

پیرمرد با یک پرتغال به خانه برگشته است .

جیب هایش خالی است .

پسرشان نان خریده و دخترش کمی ماست.

امروز برای آن ها با دیروز هیچ فرقی نمی کند .

******************

مینا امروز خیلی خوشحال است .همه لباس هایش را نو خریده .

از کفش گرفته تا روسری .آن ها امروز کلی برنامه دارند . خیلی جاها باید بروند .

پدر ماشینش را از کارواش گرفته . مینا می رود با یکی از اسکناس هایش

یک شکلات پروتئینه ی خارجی می خرد . بقیه ی پولش را هم نمی گیرد ...

 

بیایید یه کاری کنیم نوروز امسالمون با سال ها پیش فرق کنه. به خدا بقیه هم حق دارن بهشون خوش بگذره . کاش به جای خریدن یه شکلات پروتئینه  با دو کیلو شیرینی معمولی درِ خونه ی او نا رو هم بزنیم ...

 

تسلیت...

رحلت  حضرت محمد (ص) پیامبر مهر و دوستی و عطوفت و امام حسن (ع)

سبط اکبر و کریم اهل بیت بر تمام مسلمانان جهان تسلیت باد .

جا داره که به تمام کسایی که قصد دارند پیامبر خوب ما رو خشن و جنگ طلب جلوه بدن بگم که ابر ها هرچه قدر هم که جلوی خورشید رو بگیرن خورشید باز هم نور وگرما شو به اهل زمین می رسونه .


دوستان نیمه شب

هنوز شب است

شب ا ست و سیاهی  و بس

شب ا ست  و من فقط صدای دوستانم را

از ا عمـــاق بیابان های این ا طراف می شــنوم

دوستانم که تنها آنها بودند که در سیاهی شب های تار این شهر  تنهایم نگذاشتند

مونس تنهایی شب های من آن ها بودند .

آن ها که  وقتی همه مردم شهر در خواب بودند

با من از عشق و محبت ، از وفا ، از سیاهی بیابان و سکوت بی پایانش

 واز عشق های خفته در بیابان سخن گفتند

من نمی دانم  ، نمی دانم  که چرا کسی دوستان مرا دوست نمی دارد؟؟

چرا کسی دوست ندارد صدای دوستان مرا بشنود ؟

من هنوز نمیدانم چرا کسی از پارس و زوزه ی سگ خوشش نمی آید ؟؟

نمی دانم چرا هنوز زوزه ی گرگ وحشتناک و گوش خراش است ؟

چرااااا ؟؟؟؟

کاش شما هم می دانستید که اینان از شما آدمیان  وفا دار ترند

کاش می دانستید که  آن ها در سکوت و ظلمت نیمه شب

هنوز مرا تنها نگذاشتند

و تا صبح برایم آواز خواندند. تا صبح .....

کاش شما آدمیان می دانستید که اگر زوزه ی سگ در دل شب گم می شد

این سکوت زیبا آواز حزینی کم داشت.!

زنده گی یا زندگی

 

زبان نگاه

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ،ار نه

ای بسا باغ و بهاران  که خزان من و توست

این همه قصّه ی فردوس و تمنای بهشت

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هر کجا نامه ی عشق است ، نشان من و توست

(هوشنگ ابتهاج)

****************************************  

ازتون می خوام وقتی این شعر و متن پایینش رو خوندین نظرتون رو درباره ی زندگی بگین ... 

زندگی چیست ؟

زندگی شاید

یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد.

زندگی شاید

ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد.

زندگی شاید

طفلیست که از مدرسه بر می گردد .

زندگی شاید آن لحظه ی مسدودی ست که

نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد.

یا عبور گیج رهگذری باشد

که کلاه از سر بر می دارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید :«« صبح به خیر »».

(فروغ فرخزاد)

واقعا به نظر شما زندگی یعنی چی ؟ زندگی  جز این کار های روزانه ی مسخره است ؟ زندگی جز اینه که هر روز باید دروغ و کلک و طعنه بشنوی ؟ آخه  زندگی چه موقع واقعا «« زنده گی »» میشه ؟ برای این مردمی که «« مرده گی »»  میکنند نه زندگی ! خسته شدم ، خسته شدم از این که هر روز باید در انتظار فردایی دقیقا مثل امروز باشم . فردایی که می دونم باز باید مثل امروز پشت چشم های بسته ی تو به زندگی مسخرم ادامه بدم...

 

شعرها

بعد از یه چند روزغیبت  با یه چند تا شعر دوباره اومدم


 

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست

گر شکستیم ز غفلت من و مائی نکنیم

یادمان باشد سر سجاده ی عشق

جز برای دل محبوب دعایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

طلب عشق زهر بی سرو پایی نکنیم .

****************************************

کاش آن راحت جان این همه آزار نداشت

کاش خورشید رخش این همه بیمار نداشت

هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد

دل ما بود که یک عمر خریدار نداشت

اگر از روز ازل قصه ی عشاق نبود

هیچ موجود به موجود دگر کار نداشت

*************************************

تا که هجران نبود وصلی نیست

وصل زاییده ی شب های غم است

گر دوصد بار بمیرد عاشق

بهر آن لحظه ی دیدار کم است

*********************************

کاش مردم همه می دانستند

که اگر عشق نباشد دل نیست

یک دل سرد جدا از تب عشق

به خود عشق قسم جز گِل نیست

**********************************

سیصدو شصت وپنج بار به شهر

چوب حراجم آشکار زدند

سیصدو شصت وپنج بارمرا

زنده کردندو باز دار زدند

********************************

دست بر زلفش زدم شب بود چشمش مست خواب

برقع از رویش گشودم تا درآید آفتاب

گفتمش خورشید سر زد

ماه من بیدار شو

گفت : تا من برنخیزم کی برآید آفتاب؟

*******************************