همه ...
من تو را مثل نفس در قفسِ بودنِ خود حس کردم
و هر آنجا که بگویم تو در آنجا هستی !
همه وقت ، همه جا ، همه ی ثانیه ها پر ز تجلّی توأند !
دفتر آبستنِ تکرار ِتو در واژه ی بی مهری هاست
همه چیز و همه کس واژه ی رفتارِ تو را از حفظ اند
مثلاً ابر چه زیبا فهمید که تو از آمدنش خوشحالی ...!؟
و از آن شوق گریست ... تا تو آرام بخندی بر من !
کاش اینجا بودی ...
در نبودت اینجا ، همه ی روزنه ها لب به سخن وا کردند
وشب از نقطه ی تاریکی خود با من گفت .
و هوای خنک و سردِ اتاقم از من مزه ی عطرِ تو را می پرسید.!
همگی حرف زدند ، همگی پرسیدند
و من آهسته فقط زیر لبم می گفتم :
« رفت او دیگر ...رفت ...!»
سارا
سلام
خوبی؟
من آپم
وقت کردی حتما یه سر بزن
بای