اولین باری که طوفانی شدم پیش پای عشق قربانی شدم
یک ، دو گام از خویشتن بیرون شدم واقف از اسرار پنهانی شدم
عشق غیر از تاولی پر درد نیست هر که این تاول ندارد مرد نیست
آب می خواهم سرابم می عشق می ورزم عذابم می دهند
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
کوه کندن گر بنا شد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دور و پایم سنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
هیچکس درد مرا وا کرد ؟ نه !! فکر دست تنگ ما را کرد ؟ نه !!
هیچکس چشمی برایم تر نکرد هیچکس یک روز با من سر نکرد
هیچکس اشکی برای من نریخت هر که با من بود از من می گریخت
خوب اگر این است من بد می شوم عشق اگر این است مرتد می شوم
گفته بودند عشق طوفان می کند هر چه می خواهد دلش آن می کند
گفته بودند عشق درد بی دواست علت عاشق ز علت ها جداست
آری اکنون آگه از آن می شوم زان همه جستن پشیمان می شوم
چند روزی هست حالم دیدنی است حال من از این و آن پرسیدنی است
گاه با حافظ تفال می زنم گاه بر روی خودم زل می زنم
فاش می گویم به آواز بلند وارثان درد های ارجمند
آی مردم شوق هوشیاری چه شد ؟ آن همه موسیقی جاری چه شد ؟
داد ها نابالغ و دلواپسند خنده ها در عین پیری نارسند
گفتم آخر عشق را معنا کنم تا که جای خویش را پیدا کنم
آمدم دیدم که جای لاف نیست عشق غیر از عین و شین و قاف نیست!
سلام وبلاگ قشنگی دارید به وبلاگ من سر بزنید